اشعار علی انسانی

  • متولد:

باشد یکی قیام حسین و قعود تو / علی انسانی

برای حاج قاسم سلیمانی

خدا که دید به حق نفس مطمئنه شدی
شنید نغمه‌ی غیبی ارجعی گوشَت
تویی تو قاسم ابن الحسن، حسین‌مرام،
که شد شهادت احلیٰ من العسل نوشَت

::

در مدح امام حسن مجتبی علیه السلام


ای از بهار، باغ نگاهت بهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر

شبنم زپاکی تو به گلبرگها نوشت
گل پیش روی توست ز هر خار خارتر

باران کَرَم نمود و ترنم‌کنان سرود
کز هرچه ابر دست تو گوهرنثارتر

در قاب قلب، عکس به جز هشت و چهار نیست
وز هرچه یادگار، شده ماندگارتر

نامت حسن ولیک به هر حسن احسنی
ناورده دست صُنع زتو شاهکارتر

زخم زبان زدوست فزون‌تر ز دشمنان
آئینه‌ای نبود زتو بی‌غبارتر

آتش‌بس است و بس برِ دشمن سکوت تو
ورنه نبود کس زتو بااقتدارتر

تنهاترین امام حسن بر حسین هم
بودی گزین و از همگان حق‌گذارتر

مظلوم مقتدر چو تو چشم زمان ندید
نستوه و مثل کوه، وزآن استوارتر

باشد یکی قیام حسین و قعود تو
گشتی پیاده تا که شود او سوارتر

تو با صلاح رفتی و او با سلاح رفت
تیغی دو دم گذاشت علی ذوالفقارتر
 

66 0 5

دست و علم و مشک سه حرف عشق است / علی انسانی


ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده

دست و علم و مشک سه حرف عشق است
افسوس، ز هم این سه جدا افتاده

 

10661 2 4.31

جای سقاست آب ‎آور چشم / علی انسانی

گر کشم خاک پای تو در چشم 

خاک را با نظرکند زر، چشم

گربه پای تو ریخت گوهر اشک

تحفه از این نداشت بهتر، چشم

بخت را کرد خاک بر سر، دل

 خاک را ریخت آب بر سر، چشم        

آب، کی داده خاک را بر باد

با من این کار کرد آخر چشم؟

گرچه تردامنم، امیدم هست 

نشود خشک تابه محشر، چشم

دیده و گریه، هر دو هم‎زادند 

یا بود طفل، اشک و مادر، چشم

یاد از ساقی حرم کردم 

آن به ام‎البنین وحیدر، چشم

از قد و قامتش مپرس ز من

که ندیده چو او صنوبر، چشم

تا ببیند هلال ابروی او 

گشت گردون ز ماه و اختر، چشم

گفت دل،گریه کن بر او شب و روز

گفت، چشم به خون شناور، چشم

کف آبی چو پیش لب آورد

دید در آب،عکس اصغر، چشم

کرد سوز دلش مجسم، دل

کرد چشم ترش مصور، چشم

آب بگذاشت، آبرو برداشت 

بر لبش دوخت حوض کوثر، چشم

با تن او چه شد، مپرس و مگوی 

که ندید ونداشت باور، چشم

سر،دو تا گشت و هر دو دست، جدای

مشک، بی‌آب و خشک لب، تر چشم

چشم بر راه پای جانان بود

ناگهان تیر کرد سر در چشم

آمد و شرح اشتیاق نوشت 

شد قلم، تیرخصم و دفتر، چشم

برد ایثار را به اوج کمال 

تیردشمن گرفت تا پر، چشم

بعد از آن چشم، بهر دیدن یار 

بود او رابه چشم دیگر چشم

بخت آن چشم هم چو بود به خواب

شد سر ازیر خون سر در چشم

تا به پا تا سرش بگرید خون

جوشنش گشت پای تا سر، چشم

بر زمین چون ز صدر زین افتاد

داشت بردیدن برادر چشم

رفتم از دست، پای نه به سرم 

گوشه‌ی چشمی ای به داور، چشم

تا به بالین او حسین آمد 

مهر و مه دید در برابر، چشم

سرو استاده، نخل افتاده 

به تماشا، گشوده لشکر چشم

گفت،خواندی مرا که آمده‌ام 

باز کن بر من ای برادر! چشم

درحرم روی کن که دوخته‌اند

بر رهت چند دردپرور، چشم

بر رخ طفل چشم در راهم 

طفل اشک است راهی از هر چشم

پاسخ او چه آورم بر لب 

 ننهد در میانه پا گر چشم

گویم ار نیست آب‎آور و آب 

جای سقاست آب‎آور چشم

2518 1 4.25

قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود / علی انسانی

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود

در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس
اما دل رباب - پی گاهواره بود

یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
4081 0 4.33

رونق شق القمر شکست / علی انسانی


در رزمگاه عشق نه فرق پسر شکست
گویی درست، شیشه ی عمر پدر شکست

پشتی که جز مقابل یکتا دوتا نشد
پشت حسین بود و ز داغ پسر شکست

تا شد سپر به تیغ، سر شبه مصطفی
سر، شد دوتا و رونق شق القمر شکست

شد با سر شکسته ز زین سرنگون ولیک
با آن شکست، داد به بیدادگر شکست

سرسبز شد به اشک، نهالم، ولیک خصم
تا خواست این درخت برآرد ثمر، شکست

مادر در انتظار، وز این بی خبر که تیغ
از تو سر و از او دل و از من کمر شکست

.....
.....
2873 0 4.67